گنجه شیرینی

منم و خودم و جهانم

ترس عمیق

چقد ترسیدم از اینکه ممکنه فایلام بپره :|

اعتماد به نفس

از کجا این اعتماد به نفس رو پیدا کردم که داستانم رو همه جا بذارم؟


ولی هنوز نمیخوام به خواهرم بگم (:

خوشتیپ خاله :)

و بار دیگر

معرفی میکنم

امیرعباس

قلمبه خاله :)



آن مان نَوارا، دو دو اسکاچی، آنا مانا کَلاچی

شرط میبندم نمیدونستین که آن مان نَوارا، دو دو اسکاچی، آنا مانا کَلاچی ویکیپدیا داره

.....

:)

نسبت خونی

قبلنا خیلی به این فک میکردم که اجداد من مثلن در زمان هخامنشیان، ساسانیان یا هر وقت دیگه ای در چه وضعی بودن؟ اصن کجای دنیا بودن؟ از اشراف و ادمای خاص بودن یا از این ادمای کر و کثیفی که مثه کرم تو هم میلولیدن؟ بالاخره از زیر بته که در نیومدیم. نسل پیش از من لاینقطع بوده تا حضرت ادم دیگه.

ولی همین چن وقته یه چیزه دیگه به نظرم رسید، همه ادما 8 تا جد دارن و من طی یک چرخش فامیلی غیرعادی 4 تا. خود اون 4 تا جد من 8 تا جد داشتن که اونا هم 8 تا جد داشتن. اگه عمر متوسط هر فرد رو 70 سال بگیریم. که قطعن کمتر بوده از 2500 سال پیش حدود 35 نسل پیش از من زندگی کردن که تعدادشون در 2500 سال پیش  یه چیزی تو مایه های 2 به توان 34 است. یعنی با تقریب یک میلیاردم که گرد بشه، 17 میلیارد نفر جد برای یه ادم عادی. که یه رقم غیر قابل باوره. الان 7 میلیارد جمعیت داریم.

خیلی چیز جالبیه به نظرم. یعنی من یه تیکه از تقریبن تمام افرادی که 2500 سال پیش زندگی میکردن دارم و هر کس دیگه ی که الان هست هم همینطور. الان خیلی راحت تر میتونم اینکه همه ادما با هم نسبت خونی دارن رو درک کنم (:


میدونید که اینا مال دو سال سر کلاس ریاضی نشستن نه؟

از این به بعد به همه میگم خواهر-برادر (:

احمق

اینکه خودتو به حماقت بزنی اکتر مواقع جواب میده

طلب دعا دارم

میخواستم بگم که مادربزرگم 7 ساعته تو اتاق عمله و براش دعا کنین.

که زنگ زدن گفتن عمل تموم شده.

ولی هنوز هم دعا کنین.

چقد سخته

دوست داشتن

دیشب تو خواب یه حس تازه رو داشتم. یه جور دوست داشتن عجیب غریب، نمیخوام اسمشو عشق بزارم ولی خوب یه دوست داشتن خیلی خاص بود.

نکته قابل توجه این وسط اینه که این احساس به کسی بود که هیچ نمود بیرونی نداشت. اول خوابم داشتم می کشتمش و صورتم نداشت |: ولی خیلی خوب بود. اعتراف میکنم تا حالا تجربه اش نکرده بودم. میتونم هیزل گریس رو درک کنم الان.

امروز برای بار سوم به عنوان یه پسر درخواست ازدواج گرفتم. چن وقت دیگه هم احساس نیاز به پدر بودن پیدا میکنم. نمیدونم خدا چجوری دلش اومده منو پسر نکنه، شایدم میترسیده جنگ را بیفته سرم، خود شیفته هم عمه تونه (: ما که نداریم.

پ.ن. اگه امروز، یعنی دیروز چون احتمالا فردا اینو میخونین، از دستم ناراحت شدین، ببخشین دیگه. یه خرده فقط (: زیاده روی کردم. نمره 13 هندسه است دیگه (:

یه اهنگم میذارم برید حال کنین (:

لمس


قلمبه خاله (:

معرفیتون میکنم به امیروی خودم.

فقط نخورینش :) مانیتور جلوتونه





میخوام بفرستمش مدل شه (:

Designed By Erfan Powered by Bayan