- جمعه ۲۹ مرداد ۹۵
بعد مدتها مینویسم.
عیدی که گذشت و ....
بعد 6 ماه مانگا خوندم. توکیو غول که خیلی از انیمه اش که از سارا گرفته بودم بهتره و دیدن کانکی که یه نفر دیگس و برای فاخته ها و به خصوص دختر مادو کار میکنه. و مانگا برج خدا که عالیه سیو. unTOUCHable هم جالب بود. نانامی هم از اول خوندم تا بعد از انیمه اش که توموئه رو نجات داد.
انیمه هم زیاد دیدم. یه ایچی که افتضاح بود. و ناروگامی، Mirai Nikki و Shiki که اینم از سارا گرفته بودم. یاتو رو دوست داشتم و یوکیتیرو و گاسای یونو رو. چن تا OVA هم دیدم Pinto توکیو غول که مال اون یارو دیوونه فرانسویه بود و دختره که تو re مانگاش هم بود.
کتاب نخوندم.
فیلم هم Sicario رو دیدم که خیلی خوب بود خیلی کیت رو دوست داشتم. The Peanuts Movie رو هم دیدم که خوب بود ولی بیشتر واسه سرگرم کردن فاطمه بود. Stoker هم دیدم ولی خیلی مسخره بود :|
حتی یک صغحه هم از ارتیمانی و ارنا ننوشتم. ایشالا که خدا بخواد گوش شیطون کر میشینم اخر هفته مینویسم. پشت کامپیوتر نوشتن خیلی سخته. انقد که کم کم داره از ارتیمانی بدم میاد.
اون ارتیمانی هم خوبه. مرتب یکشنبه ها و چهارشنبه ها بهش اب میدم ولی مشکل اینه که نمیدونم الان پلاسیده اس؟ خوبه؟ زرد شده؟ نشده؟ ولی مطمئنم رشد کرده.
اصن درس نخوندم خود عید ولی این دو روز رو یه سره نوشتم.
کلی خونه جدید رفتیم عید دیدنی. خونه عموم که تازه عوض کرده. خونه داییم و خونه دوتا از دختر عموهام هم جدید بود و رفتیم.
کلی خوابیدم و همزمان رکورد بیدار موندنم رو در ساعت 22:12 دقیقه دیشب به 32 ساعت ارتقا دادم.
اصن تلویزیون ندیدم. جز دو سه قسمت خندوانه.
کلی خونه مامان بزرگم بودیم.
سیزده بدر بهترینش بود. رفته بودیم زیر برف. اصنم سرد نبود. دختر عموم میگف هر سال سیزده بدر تو باغ ما و دو تا عمومام خونه میسازیم موقه برگشت خرابش میکنیم. اتیش روشن کردیم و کلی گرم شدیم به جز اینکه بو دود گرفتیم که فک کنم هنوز سوییشرتم یه کم میده. همون سوییشرت امروزیه. نکته اینه که مامان بزرگم که اخرای دی قلبشو عمل کرده هم اومده بود هرکاریشم کردیم حداقل نرفت تو ماشین ^_^ لجبازی ارثیه تو خانوادمون.
همین دیگه چیزی نیس.
- دوشنبه ۱۶ فروردين ۹۵
روز تولد همیشه باید خوب باشه. بدون استثنا.
امروز یه نفرو کشتم، توی دو صفحه و حتی خودمم ناراحت شدم.
امروز راب استارک هم مرد برای بار دوم و اینبار تصویری، حقیقتن تصویر تاثیر گذارتر از کلماته، اما اگه با اون کلمات راب رو نمیشناختم، اینقدر بهت زده نمیشدم. توی کتاب راب شمایل قدیس واری داره که همیشه از دور توصیف میشه، اما توی فیلم راب هیچ چیزی بیشتر باقی شورشی ها نیس و واقعن از زنش متنفرم، تو کتاب خیلی بهتر بود. مثل همشون، و همون کارا رو میکنه. دیدن مرگ راب کتاب بود که ناراحتم کرد.
اما نکته جالب اینجاست که جافری به همون چندش اوریه و بیچاره تیون (:
ارتیمانی هم صحیح و سالم رسید خونه، و این فقط یه تشابه اسمیه ^_^ ارتیمانی گیاه خوش تیپیه که نرگس برای تولدم اورد. هر چند نیمچه جشنمان افتاد برای فردا که جناب امیرعباس میاد و افتخار اشنایی با عمه قوری، هدیه مریم، رو پیدا میکنه.
فردا باید برم ازمایش بدم، میترسم یه خرده و ته دلم میخوام یه چیزیم باشه نمیدونم چرا ولی دله دیگه دس خود ادم نیس:)
گفتم به عنوان هدیه تولد از لباسای سیرکل شاپ میخوام، هر چند فعلن بستس ولی تا عید شاید جور شد و برام گرفتن. طرح جدید هم میخوان بزنن و شاید یکیش انقد قشنگ باشه که دیگه همشونو نخوام ^_^
روز تولد همیشه باید خوب باشه. بدون استثنا.
اما لزومن یه روز معمولی هم هست و روز های معمولی فقط معمولین، نه خوب و نه بد.
- چهارشنبه ۱۲ اسفند ۹۴
یه نکته وجود داشت توی فیلمه که به نظرم جالب بود. اینکه تو از چیزی میترسی که ببینیش. اینکه یه جسم اروم اروم به قصدکشت بهت نزدیک شه تو رو میترسونه. ولی ایدز تو رو نمیترسونه.
تو نمی بینیش.
ایدز هم مون طور اروم اروم پیش میره و اگه بگیرت میکشتت ولی تو نمی بینیش. پس اگه به جیمی میگفتن تو ایدز داری ایا انقد میترسید؟ اینقدر منتظر مرگش بود؟
- دوشنبه ۳ اسفند ۹۴