امروز دوق دارم دارم اینقده مینویسم. بعدیا میره تا ماه بعد یا شایدم حتی سال بعد.
یه نقاشی شروع کردم که فک کنم دوسال دیگه تمومش کنم.به خاطر همین یه موردم شدیدن دلم واسه تابستون تنگ شد. چقد خوب بود. دلم میخاست بیخیال همه این چرت وپرتا بشم فقط نقاشی بکشم.
میدونم که خدا فردا بدجوری میزنه پس کلهام.بیخود نیست الان انقده سرخوشم.
تولد خواهرمم هست. موندم چی بگیرم براش که هم خدا رو خوش بیاد هم خواهرمو هم جیبمو. بهترین گزینه اما نقاشیه، اگه تمومش کنم. یاد بچه گیام افتادم کلی منت میذاشتم سر بابام که روز تولدش براش نقاشی کشیدم.
هی روزگار. خوابم میاد دیگه باید برم ببینم دورتموند هم چیکار کردن با فرانکفورت. ایشالا که برده.
امروز رو شانس بودم خدا کنه برده باشه.
تنها چیزی که میشه به اینا گفت هذیونه. سالنوشتم و جا گذاشتم اتاق کامپیوتر دست خودم نیست
- يكشنبه ۲۲ آذر ۹۴