دیشب تو خواب یه حس تازه رو داشتم. یه جور دوست داشتن عجیب غریب، نمیخوام اسمشو عشق بزارم ولی خوب یه دوست داشتن خیلی خاص بود.
نکته قابل توجه این وسط اینه که این احساس به کسی بود که هیچ نمود بیرونی نداشت. اول خوابم داشتم می کشتمش و صورتم نداشت |: ولی خیلی خوب بود. اعتراف میکنم تا حالا تجربه اش نکرده بودم. میتونم هیزل گریس رو درک کنم الان.
امروز برای بار سوم به عنوان یه پسر درخواست ازدواج گرفتم. چن وقت دیگه هم احساس نیاز به پدر بودن پیدا میکنم. نمیدونم خدا چجوری دلش اومده منو پسر نکنه، شایدم میترسیده جنگ را بیفته سرم، خود شیفته هم عمه تونه (: ما که نداریم.
پ.ن. اگه امروز، یعنی دیروز چون احتمالا فردا اینو میخونین، از دستم ناراحت شدین، ببخشین دیگه. یه خرده فقط (: زیاده روی کردم. نمره 13 هندسه است دیگه (:
یه اهنگم میذارم برید حال کنین (:
- شنبه ۲۶ دی ۹۴